ای سرو خفته در چمن؛ عباس من، عباس من ای کشته‌ی صد‌پاره‌تن؛ عباس من، عباس من من آمدم در علقمه با مادر خود فاطمه چشمی گشا، حرفی بزن؛ عباس من، عباس من گشته فزون زخم تنت از حلقه‌های جوشنت چیزی نمانده زین بدن؛ عباس من، عباس من بعد از تو سقّای حرم، گرید دو چشم دخترم گرید چو شمع انجمن؛ عباس من، عباس من از تشنه‌کامی در حرم، لب‌های خشک اصغرم گردیده با تو هم‌سخن؛ عباس من، عباس من از زخم تیر و خنجرت، اندام از گل بهترت گشته یکی چون پیرهن؛ عباس من، عباس من داغت به دل آتش زند، هجر تو از پا افکند امّ‌البنین را در وطن؛ عباس من، عباس من ای ساقی لب‌تشنگان با بودن آب روان داری چرا خون در دهن؛ عباس من، عباس من هوشم ببر، عقلم ربا، دیوانه کن، دیوانه کن آتش بزن سر تا به پا؛ پروانه کن، پروانه کن تا با تو گردم آشنا از خود رهایم کن، رها با من مرا با من مرا؛ بیگانه کن، بیگانه کن تا کی دلم پا بست خود، کن فانی‌ام در هست خود این خانه را با دست خود ویرانه کن، ویرانه کن جام جنون نوشان مرا در سیل خون، جوشان مرا با خانه‌بردوشان مرا هم‌خانه کن، هم‌خانه کن تا بو کنم زلف تو را هر استخوانم را سوا با شانه‌ی دست صبا؛ دندانه کن، دندانه کن گر تو بسوزی حاصلم، بوی گل آید از گلم یک جلوه بر چشم دلم؛ مستانه کن، مستانه کن